کد مطلب:80274 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:361

داستان عدالت صحابه بزرگترین مانع درک حقایق











عموم اهل سنت بر این باورند كه اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عموما عادلند.

در تعریف صحابه هم گفته اند: «صحابه به كسی گفته می شود كه پیامبر اسلام را دیده و به او ایمان آورده و مسلمان از دنیا رفته است»[1] این تعریف شامل كسانی است كه اسلام آورده اند و یا به اسلام تظاهر كرده و از پیامبر سخنی شنیده یا با او به نوعی معاشرت داشته اند و یا او را دیده اند به این معنی صحابه معنی گسترده ای كه دارد شامل كلیه افراد كشور پیامبر شده و در برگیرنده ی تمام آحاد مسلمانان است.

بنابراین تعداد صحابه زیاد می باشد زیرا كسانی كه پیغمبر را در حال اسلام دیدار كرده و از او خبر شنیده و با ایمان درگذشته اند بسیار بوده اند ابن حجر از «علی بن زرعه» نقل كرده كه وی گفته است: پیامبر وفات كرد و كسی كه او را دیده بود و از او حدیث شنیده بود صدهزار نفر و به نقل دیگر صد و چهارده هزار صحابی بوده است.[2].

بر این اساس تمام افراد طبقه ی اول از امویان مانند ابوسفیان و فرزندان او و تمام مروانیان مانند مروان (كه تبعید شده ی رسول خداست) و فرزندان وی، جزء صحابه هستند و مغیره بن ابی شعبه و فرزندش عبدالله همگی صحابه و عادلند و روایاتشان هر چند در توهین به علی علیه السلام و

[صفحه 10]

اهل بیت او و در مدح عبدالرحمن بن ملجم باشد، صحیح است.

كسانی كه در طی سی سال حكومت معاویه از وی پیروی كردند از قبیل عمر و عاص، بسر بن ارطاه، سفیان بن عوف و زیاد بن ابیه همه اینها صحابه و عادلند، حتی آنان كه حسن بن علی علیه السلام را مسموم كرده و حسین علیه السلام و یاران او را كشته و در كوفه و جاهای دیگر جرائم و رسوائی بی شماری را مرتكب شدند.

اهل سنت همه صحابه را مجتهد عادل می دانند و به مرجعیت همه آنها قائلند و هر كدام از صحابه را مرجعی مستقل و قائم به ذات می دانند و به عقیده ی آنها مسائل و احكام شرع از هر كدام پذیرفته است زیرا ایشان بهترین و شایسته ترین افراد امت اند، تمام شیوه ها و راههای آنان حق است و اگر اختلاف هم كرده اند با حجت و دلیل بوده است، جنگ نكردند و كشته نشدند مگر در راه جهاد یا پدیدار ساختن حق و حقیقت و حتی می توان گفت: اختلاف آنها رحمتی برای آیندگان بوده است تا هر كس به یكی از آنان كه او را می پسندد اقتدا كند و وی را امام و رهبر و دلیل خود سازد.

بنابراین عقیده، حق و باطل در میان صحابه منظور نیست همه صحابه بدون استثناء حقند به این معنی هم علی علیه السلام حق است و هم معاویه! زیرا هر دو صحابه و مجتهد بودند و هیچ یك از دو گروه را نباید باطل و گناهكار دانست. و روایتی هم در تایید خود آورده اند و آن اینكه از علی علیه السلام درباره ی كشتگان در جنگ جمل و صفین پرسیدند، فرمود: «سوگند به كسی كه جان من در ید قدرت اوست هر یك از آن دو گروه كه با دل پاك جان سپرده باشند به بهشت رفته اند»[3].

و وی در این سخن به هر دو گروه اشاره فرموده است. بنابراین نباید به هیچ وجه در عدالت هیچ یك از صحابه آن عصر شبهه كرد.

ولیكن این ادعا نمی تواند درست باشد زیرا روایات مربوط به گزارش پیامبر از ارتداد اكثر آنان كه در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده است، مانع از آن است كه راه و روش همه صحابه صحیح باشد، مساله ی ارتداد اكثریت قابل ملاحظه یاران او چیزی نیست كه تنها شیعه نقل كرده باشد بلكه صحیح ترین كتاب حدیثی از اهل سنت آن را نقل كرده و قسمت اعظم روایات مربوط به ارتداد اكثریت در «جامع الاصول» جزری گرد آمده است فقط در اینجا به یك روایت اكتفا می كنیم:

[صفحه 11]

پیامبر اكرم فرمود:

«یرد علی یوم القیامه رحط من اصحابی فیحلوون عن الحوض فاقول یا رب اصحابی فیقول انه لاعلم لك ما احدثوا بعدك انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری»

«گروهی از یاران من بر من وارد می شوند ولی از بهره گیری از حوض كوثر منع می شوند، من به درگاه الهی عرض می كنم كه آنان یاران من هستند. خطاب می رسد تو نمی دانی كه آنان پس از تو، چه بدعتهایی گذاردند، آنان به دوران جاهلیت بازگشتند»

«جزری» ده حدیث از صحیح بخاری و مسلم[4] (كه مقدم ترین كتاب بر چهار صحیح دیگرند) در این مورد نقل كرده است. با توجه به این روایات چگونه می توان به عدالت تمام صحابه قائل شد و همه آنها را بر حق دانست؟!

همچنین نظریه ی عدالت صحابه و بر حق بودن همه آنها با روایت معروفی كه گروهی از محدثان و نویسندگان عقاید ملل نقل كرده اند، سازگار نیست در این روایت پیامبر فرمود:

«افترقت الیهود علی احدی او اثنتین و سبعین فرقه و افترقت النصاری علی احدی او اثنتین و سبعین فرقه و تفرق امتی علی ثلاث و سبعین فرقه كلهم فی النار الاواحده»[5].

(یهود بر هفتاد و یك و یا دو، نصاری بر هفتاد و یك یا دو فرقه تقسیم شدند، امت من نیز به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند، همه این فرق در آتشند جز یك فرقه)

این حدیث در صحاح و مسانید به اسناد گوناگون نقل شده است.

البته شناخت این گروه رستگار از هفتاد و سه ملت مسلمان برای ما بسیار حائز اهمیت است، متاسفانه ناقلان حدیث و شارحان آنها از خود عنایتی به توضیح این قسمت نشان نداده اند، تا آنجا كه شیخ محمد عبده پیشوای اهل سنت انگشت حیرت به دندان گرفته و می گوید: گروه رستگار تاكنون برای من معلوم نشده، زیرا تمام فرق اسلامی مدعی پیروی از پیامبر گرامی می باشند.[6].

از این حدیث معلوم می شود امت پیامبر بعد از او به هفتاد و سه فرقه تقسیم شده اند كه تنها یك فرقه از آنها اهل نجات بودند و معلوم می شود در میان اصحاب پیامبر حق و باطلی بوده و بیشترشان اهل آتشند.

هرگاه در میان اصحاب پیامبر حق و باطل وجود نداشت و همه بر حق بودند، پس چرا

[صفحه 12]

پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به طور مكرر فرموده است: حق با علی است.

چنانكه «احمد بن موسی بن مردویه» در كتاب المناقب از چند طریق از جمله به سند خود از محمد بن ابی بكر روایت كرده كه گفت: عایشه به من روایت كرد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«الحق مع علی و علی مع الحق لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».[7].

(حق با علی علیه السلام است و علی هم پیوسته با حق است و این دو از هم جدا نشوند تا نزد من بر حوض وارد شوند)

ابن قتبه دینوری می نویسد: هنگامی كه علی علیه السلام در جنگ جمل پیروز شد و عایشه شكست خورد، برادر وی محمد بن ابی بكر كه یكی از همراهان علی علیه السلام بود به دیدن او رفت، محمد به عایشه گفت: آیا نشنیدی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«علی مع الحق و الحق مع علی ثم خرجت تقاتلینه بدم عثمان»[8].

(علی با حق است و حق با علی است تو اكنون به عنوان خونخواهی عثمان خروج نموده و با او به پیكار پرداخته ای؟!)

خلاصه حدیث «الحق مع علی و علی مع الحق» از نظر حدیث شناسی در عالیترین درجه اعتبار است به طوری كه تواتر و قطعیت آن امری مسلم و انكارناپذیر و مورد قبول محدثان می باشد و این حدیث و احادیث دیگری بدین مضمون كه در مجامع حدیثی و مصادر كلامی و تاریخی به چشم می خورد جملگی امیرمومنان علی علیه السلام را ملازم با حق و قرآن، حقگو و حق بین و میزان و معیار شناسائی و تشخیص حق از باطل، مومن از منافق معرفی می نمایند.

هر گاه آن سه گروه كه با علی علیه السلام جنگ كردند بر باطل نبودند، پس چرا پیامبر به علی علیه السلام به قتال «ناكثین»، «قاسطین» و «مارقین» ماموریت داده بود؟!

خطیب در تاریخ خود نقل كرده كه «علقمه» و «اسود» به طور مكرر ابوایوب انصاری را به خاطر كمك كردنش به علی علیه السلام مورد سرزنش قرار می دادند از جمله گفتند: بعد از آنكه ابوایوب انصاری از جنگ صفین برگشت به دیدنش رفتیم و گفتیم: ای ابوایوب خدا ترا گرامی داشت به این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد منزل تو شد و شتر او به در خانه تو ایستاد با اینكه خیلی ها علاقه داشتند كه آنها میزبان پیامبر بشوند ولی از میان همه آنها این افتخار نصیب تو شد، آیا سزاوار است همه این افتخارات و الطاف خداوندی را پشت سراندازی و شمشیر

[صفحه 13]

خودت را روی شانه ات بگیری و به جنگ گویندگان توحید بیائی؟! یعنی لشگر معاویه.

ابوایوب گفت:

«ان الرائد لا یكذب اهله و ان رسول الله امرنا بقتال ثلاثه مع علی بقتال الناكثین و القاسطین و المارقین»

هیچ وقت راهنما و قاصد به راهروان خود دروغ نمی گوید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما را مامور كرد با سه طایفه در ركاب علی علیه السلام بجنگیم: ناكثین، قاسطین و مارقین. اما ناكثان لشكر طلحه و زبیر بودند كه نقض بیعت كردند و جنگ جمل را راه انداختند و اما قاسطین همین ها هستند كه الان با آنها می جنگیم (یعنی معاویه و عمر و عاص) اما مارقین كه به خدا سوگند هنوز نمی دانم چه كسانی هستند و چه وقت خواهیم جنگید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اصحاب طرقات و سعیفات و نخیلات و نهروانات اند كه انشاالله با آنان خواهیم جنگید. آنگاه گفت: من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه به عمار یاسر فرمود:

«یا عمار تقتلك الفئه الباغیه و انت اذ ذاك مع الحق و الحق معك»

(جمعی یاغی و سركش از دین و ستمكار تو را می كشند و تو آن روز با حقی و حق با تو است)

ای عمار:

«ان رایت علیا قدسلك و ادیا و سلك الناس و ادیا غیره فاسلك مع علی فانه یدلیك فی ردی و لن یخرجك من هدی...»

هرگاه علی علیه السلام را دیدی كه به راهی می رود و تمامی مردم به راهی دیگر، تو راه علی علیه السلام را بگیر كه او تو را به سوی هلاكت راهنمائی و از هدایت خارج نمی كند. ای عمار! كسی كه شمشیری حمایل كند تا علی علیه السلام را بر دشمنش یاری دهد خداوند در قیامت دو شمشیر از در به او حمایل كند و كسی كه شمشیری بر ضد علی علیه السلام و به یاری دشمن او حمایل كند خداوند در قیامت دو شمشیر از آتش به او حمایل می نماید...

آنگاه از قول علقمه و اسود نقل كرده كه گفته اند: گفتیم: فلانی همین مقدار ما را كافی است خداوند تو را رحمت كند.[9].

روایات در این باره در كتب اهل سنت زیاد است كه ما در اینجا تنها به یك حدیث اكتفاء كردیم از این احادیث كاملا استفاده می شود برخلاف پندار اهل سنت اختلاف علی علیه السلام با

[صفحه 14]

معاویه و دیگران اختلاف حق با باطل بوده است و كسانی كه در جنگ جمل و صفین و نهروان به روی علی علیه السلام شمشیر كشیدند در ضلالت و گمراهی بودند و اگر كسی مختصر انصاف و آگاهی داشته باشد هرگز نمی تواند به عدالت آنها قائل بشود.

پس سخنان «ابن خلدون» چقدر واهی و بی اساس و از منطق شرع دور است آنجا كه در توجیه جنگهایی كه در صدر اسلام میان صحابه و تابعین روی داده، گفته است: باید دانست كه اختلاف آنان درباره ی امور دینی است و از اجتهاد در ادله صحیح و مدارك معتبر ناشی شده است و هر گاه در موضوعی اختلاف نظر میان مجتهدان روی دهد، اگر بگوئیم حق در مسائل اجتهادی یكی از دو طرف است و آنكه بدان نرسیده مخطی است، پس چون جهت آن به اجماع تعیین نمی شود، كل بر احتمال اصابت باقی می ماند و مخطی آن نامعین می باشد و به خطا نسبت دادن كل به اجماع مردود است و اگر بگوئیم (رای) كل حق و هر مجتهدی مصیب است پس سزاوارتر آن است كه خطا و به غلط نسبت دادن را نفی كنیم و غایت خلافی كه میان صحابه و تابعان است این است كه خلافی اجتهادی است درباره ی مسائل دینی مبتنی بر ظن و حكم (فقهی و اصولی) آن همین بود كه یاد كردیم و اختلافاتی كه در این باره (اجتهاد) در اسلام روی داده عبارتست از: واقعه علی علیه السلام با معاویه و هم واقعه آن حضرت با زبیر و عایشه و طلحه و واقعه حسین علیه السلام با یزید و واقعه ابن الزبیر با عبدالملك...

سپس ابن خلدون برای اینكه عمل معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و سایر جنگ افروزان جمل و صفین را توجیه نماید در اصل بیعت تشكیك می كند به این بهانه كه بیعت با علی علیه السلام انجام نیافته بود زیرا صحابه كه حل و عقد امور بر عهده ی آنان بوده است در اطراف پراكنده بودند در صورتی كه بیعت به جز از راه صاحبان حل و عقد صورت نمی گیرد و به صرف اینكه كسانی یا گروه اندكی او را به خلافت برگزیده و با وی بیعت كرده اند گردنگیر دیگران نمی شود.

سرانجام نتیجه می گیرد كه كشتگان هر دو جنگ جمل و صفین به بهشت رفته اند بنابراین نباید به هیچ رو در عدالت هیچیك از صحابه آن عصر شبهه كرد و آنان را در هیچ یك از این مسائل مورد نكوهش قرار داد چه ایشان همان كسانی هستند كه آنها را به خوبی شناخته ایم و گفتارها و كردارهای ایشان مورد استناد می باشد و عداوت ایشان ثمره آنهاست در نزد اهل سنت، بر اینكه معتزله به عدالت كسانی كه با علی علیه السلام جنگیده اند معتقد نیستند و اگر به دیده انصاف بنگریم باید همه مردم را در موضوع اختلافی كه درباره ی عثمان پدید آمده و هم اختلاف نظری كه پس از وی روی داده است، معذور بدانیم.»

[صفحه 15]

تعجب آور است ابن خلدون با اینكه عاملان قتل عثمان را مردم آشوبگر و ماجراجو توصیف كرده كه با كشتن او در فتنه و آشوب را به روی مردم گشودند با وجود این می گوید: كلیه ی كسانی كه در این وقایع شركت داشته اند، معذورند و همه آنان به امر دین اهتمام داشته اند و چیزی از علایق دینی را تباه نساخته اند. آنگاه پس از این واقعه در آن اندیشیده و اجتهاد كرده اند و خدا به احوال ایشان آگاه است و آن را می داند و ما درباره ی ایشان جز گمان نیك چیزی نمی اندیشیم چه از یك سو احوال خود ایشان و از سوی دیگر گفتارهای حضرت رسول كه صادق و امین است درباره ی آنها گواه بر مدعای ماست.»

نظر ابن خلدون درباره ی قاتلان حضرت حسین علیه السلام نیز همین طور است وی صریحا می گوید: صحابه ای كه با یزید بوده اند نیز راه حق و اجتهاد را پیموده اند و نباید به تصور غلط، كسانی را كه با اجتهاد حسین علیه السلام موافق نبودند و از یاری كردن به وی دریغ ورزیدند و با یزید همراه بودند به گناهكاری نسبت داد.

شگفت آور است ابن خلدون بزرگترین نمونه فداكاری در راه عقیده و ایمان را بر روی تمایلات اهل سنت بی ادبانه به اشتباه كاری نسبت می دهد و همه چیز را از دریچه ی «عصبیت» می بیند و می نویسد: و گمان كرد حسین علیه السلام خود به سبب شایستگی و داشتن شوكت و نیرومندی خانوادگی بر این امر تواناست. اما درباره ی شایستگی همچنانكه گمان كرد درست بود و بلكه بیش از این هم شایستگی داشت ولی درباره ی شوكت اشتباه كرده خدا او را بیامرزد، زیرا عصبیت مضر در قبیله ی قریش و عصبیت قریش در قبیله عبد مناف و عصبیت عند مناف تنها در قبیله ی امیه بود و این خصوصیت را درباره ی امیه هم قریش و هم دیگر قبایل می دانستند و آن را انكار نداشتند.[10].

البته این نظر ابن خلدون درباره ی حضرت حسین علیه السلام نسبت به نظر قاضی ابوبكر بن عربی فالكی باز ملایم به نظر می رسد زیرا وی درباره ی امام حسین علیه السلام به یاوه سرائی پرداخته و در كتاب خود موسوم به «القواصم و العواصم» مطالبی بدین معنی آورده است: حسین علیه السلام موافق قانون شریعت جد خود كشته شده است و آنچه گوینده را بدین گفتار غلط واداشته غفلت وی از اشتراط امام عادل با صاحبان عقاید است.[11].

راستی كه تعصب انسان را كور می كند؟ دانشمندی مثل ابن خلدون درجائی كه تعصبات

[صفحه 16]

مذهبی و ملاحظات دیگر در میان نیست چه قدر نظریات بلند و مترقیانه اظهار می كند حتی نظریاتش در جامعه شناسی در دنیای امروز هم قابل توجه است ولی جائی كه قضایا را از پشت عینك تعصب می نگرد چقدر حقایق را وارونه می بیند و نمونه آن همین نظریه ای است كه درباره ی صحابه و اجتهاد آنها اظهار نموده است.

راستی كه موضوع عدالت صحابه و اجتهاد آنها كه ابن خلدون نیز از آن دفاع می كند چه بلاها و فاجعه ها بر سر این امت آورد و چه جنگهای خونین برافروخت كه تر و خشك را سوزاند و عقیده را تباه ساخت و احكام را از بین برد و همین موضوع بود كه بهترین امت را به امتی متخاصم و كینه توز تبدیل كرد كه هرج و مرج و حكومتهای عشائری بر آن حكومت كرده و از اسلام به جاهلیت برگشتند.

آری اهل سنت با مطرح كردن نظریه ی عدالت صحابه همه چیز را تباه ساختند بین خوب و بد فرق نگذاشته با تقوا و بی تقوا را یكسان نمودند معاویه را بر علی علیه السلام و یزید را بر حسین علیه السلام مقدم داشتند و تمام توصیه های پیامبر را نادیده گرفتند زهی بدبختی و زهی هلاكت!

كمترین كیفری كه اهل سنت درباره ی عدم اعتقاد به عدالت صحابه قائلند این است كه می گویند: اگر ملاحظه كردید فردی به یكی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم توهین می كند، بدانید كه او كافر است. و كسانی كه به یكی از اصحاب- به طور اطلاق و حتی بدون ذكر نام- توهین كنند كافرند و خود به توهین سزاوارترند[12].

باز می گویند: كسی كه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عیبجوئی كند یا به آنان توهین نماید، با چنین شخصی هم غذا نشوید، از ظرفی كه او آب می نوشد شما ننوشید و در صورتی كه فوت كرد بر جنازه ی او نماز نخوانید.[13].

علت سختگیری اهل سنت در این باره این است كه می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حق است و آنچه قرآن آورده نیز حق است تمام اینها را صحابه به ما رسانده اند و افرادی كه به یكی از صحابه توهین می كنند مقصود و منظورشان این است كه شاهدان و گواهان ما را با توهین به آنان از حجیت بیاندازند تا بتوانند مهر بطلان بر قرآن و سنت بزنند این گونه افراد خود به توهین سزاوارترند و آنان بی دینان اند.[14].

البته بر اهل معرفت پوشیده نیست كه نظریه ی عدالت صحابه را سیاستمداران اموی برای

[صفحه 17]

منظور خاصی به وجود آوردند و با ترفندی خاص به افراد ساده لوح چنین القاء كردند كه این نظریه قسمتی جداناپذیر از تعالیم اسلام است و هر كس درباره ی آن تردید كند زندیق به حساب می آید این نظریه علاوه بر اینكه غصب حكومت را از طرف خلفا توجیه می كرد عملكرد آنها و طرفدارانشان را نیز موجه می نمود و نوعی مصونیت در برابر انتقاد به آنان می بخشید. زیرا كه آنها صحابه و عادلند و هر كس به صحابه معمولی توهین كند به گناه بزرگی مرتكب شده است تا چه رسد به خلفای اسلام.

این نظریه، موفقیت معاویه را در رویارویی او با دشمنان و یا حداقل تصور مساوات و برابری وی را با دشمنانش تامین می كرد فی المثل اگر خاندان پیامبر می گفتند ما افرادی هستیم كه خداوند پلیدی و آلودگی را از ما زدوده و ما را به بهترین نحوی پاك و مطهر گردانیده است، معاویه و پیروانش بی درنگ جواب می دادند: ما از اصحاب پیامبریم و عدالت پیشه، تكذیب ما جایز نیست، ما دچار اشتباه نمی شویم همگی اهل بهشتیم و هیچ یك از ما به دوزخ نمی رود.

«ابن عرفه» كه به «نفطویه» مشهور و از بزرگان محدثین است، روایت كرده كه بیشتر احادیث مربوط به فضائل صحابه در دوران بنی امیه و به منظور نزدیكی به ایشان و برای ضربه زدن به بنی هاشم جعل شده است.[15].

با اینكه طبق این نظریه همه صحابه عادل اند و اهل بیت نیز به عنوان اینكه صحابه ی پیامبر محسوب شده، عادلند، می بایست بنی امیه از توهین و بدگوئی درباره ی ایشان خودداری می كردند اما می بینیم كه سركرده ی گروه ستمگر معاویه در برابر امام علی علیه السلام ایستاده و درست همان شیوه را پیش گرفت كه پدرش ابوسفیان در برابر پیامبر اتخاذ كرد و پس از او فرزندش یزید درباره ی امام حسین علیه السلام همان موضعگیری پدر و جدش را در مقابل علی علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تكرار كرد.

عقاد در كتاب «معاویه بن ابی سفیان فی المیزان» می نویسد: اگر از اخبار این دوره غیر از آن خبری كه مسلم است، معاویه دستور لعن علی علیه السلام را بر فراز منابر داده است خبر دیگری هم ثابت نشود برای ترجیح علی علیه السلام بر معاویه كافی است.

كسانی كه نظریه ی عدالت صحابه را به وجود آوردند، آن را به گونه ای مطرح كردند كه تایید و حمایت تام و تمام آنان را در گذشته و آینده تضمین كند و پوششی شرعی و قانونی بر وضع

[صفحه 18]

آنان در هر زمان باشد و مسلما طرح چنین نظریه ای اهداف و اغراض سیاسی داشته است.

امروز نیز علمای اهل سنت از این نظریه شدیدا دفاع می كنند و آن را به عنوان یك حقیقت غیر قابل انكار پذیرفته اند و این نظریه را نشانه عشق و علاقه به وجودآورندگان آن به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش می دانند و با دفاع از آن با مخالفان خود به ستیز برمی خیزند و هرگز در فكر تعدیل و بازنگری آن نیستند علمای اهل سنت با پذیرفتن این نظریه تعیین مجازات سنگین بر مخالفان آن، راه تحقیق را برای اهل تحقیق بسته اند و آنان را از تحقیق بازداشته اند و همین سبب شده در طول تاریخ كسی جرات نكرده مثل دیگران صحابه را نیز جرح و تعدیل نماید.

البته در میان علمای اهل سنت كسانی بوده و هستند كه با این نظریه شدیدا مخالفند و به افعال و رفتار صحابه نیز با دیده ی انتقاد می نگرند و می گویند: كه صحابی بزرگوار پیغمبر نیز اشتباه می كند و هم می توان از او انتقاد كرد.

از اینجاست كه برخی از نویسندگان متاخر اهل سنت از نقد و انتقاد بزرگترین صحابه هم خودداری نمی كنند. سید قطب دانشمند بزرگ مصری در كتاب «العداله الاجتماعیه فی الاسلام» می نویسد: از بدبختی و سوء اتفاق این است كه «عثمان» كه پیر فرتوتی بود و از خود اراده ای نداشت و تحت نفوذ مروان و بنی امیه قرار گرفته بود، خلیفه شد.

قطب با رشادت و صراحت تمام، پس از اینكه تاخیر علی علیه السلام را از خلافت، ناگوارترین حادثه در تاریخ اسلامی می داند، اعمال و رفتار و گشادبازیهای عثمان را، خصوصا در اسراف بیت المال و بخشش آن را به «ارحام»!! خود شرح داده و سپس می گوید كه: عثمان برای سلطنت معاویه مقدمه چینی كرد و عمدا فلسطین و حمص را جزو قلمرو فرمانداری معاویه ساخت تا او بتواند مال و قشون جمع كند و در خلافت علی علیه السلام اخلالگری نموده و حكومت را به دست گیرد.[16].

«محمد عزالی» نویسنده ی معروف مصری، اختلاف ابوذر را با عثمان نقل می كند و علت عمده ی آن را از بین رفتن عدالت اجتماعی و اقتصادی اسلامی در عهد خلافت عثمان می داند.[17].

محقق و مورخ بصیر مرحوم قاضی زنگه زوری بهلول بهجت افندی كه تاریخ را به جهت پایمال كردن حقوق آل محمد محاكمه می كند به غفلت و مسامحه مورخان اشاره كرده

[صفحه 19]

می نویسد:

بر عموم واضح است كه جنگ جمل در اسلام واقعه هولناكی بوده است و نخستین ضربه ای است كه بر پیكر اتحاد و اتفاق امت مرحومه ی محمدی زده شده و تاریخ این حادثه را ثبت كرده و حتی حق را از باطل هم روشن كرده است فقط جای تاسف اینجاست كه مورخان حادثه را طوری نقل كرده اند كه حق از باطل و ظالم از مظلوم به طور وضوح شناخته نشده است و حتی اغلب حقایق مخفی مانده و به بهانه های واهی و بی ماخذ از روی علم و عمد حق را كتمان داشته اند! صد حیف كه علت غائی و نهائی تاریخ نویسی را فراموش كرده و از اهمیت آن كاسته و حتی ضربه ی مهلكی بر این علم شریف زده اند، علت این اغماض را هم صحابه بودن مسببین این فاجعه می دانیم.

آری مسببین جنگ جمل از صحابه رسول خدا و حتی از بزرگان اصحاب هم بودند و به همین جهت كه آنان صحابه بوده اند، به تشخیص حق و باطل جرات نكرده و نخواسته اند در این باره اظهار عقیده نمایند و عفو و اغماض بی جهت را عملی نیكو و پسندیده فرض كرده اند ولیكن ما می گوئیم وظیفه ی تاریخ این است كه اصل و حقایق اشیاء را كشف نموده بر عموم ارائه نماید تا اینكه آیندگان امت از تشخیص حق و باطل، عاجز و متحیر نمانند، عفو و گذشت از وظایف حاكم محشر و به روز جزاست و تاریخ چنین وظیفه ای ندارد.

كاملا واضح است كه امت اسلامی برخلاف رضای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شعبات مختلف متفرق گردیده و باعث این تفرقه همان سكوت از اظهار حق و مسامحه در احقاق حق بوده است، معلوم است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امت اسلامی را چقدر از تفرقه و اختلاف برحذر داشته است.

قاضی در ادامه ی سخنانش می گوید: اگر قدرت حكومت عذر مظالم و سیئات اعمال نمی شد می بایست در نظر ارباب انصاف، معاویه بن ابی سفیان و حرقوص بن زهیر هر دو در یك درجه بوده باشند ولی حكومت و قدرت معاویه او را خلیفه و امیرالمومنین جلوه داده و او را صحابه و صاحب اجتهاد معرفی كرده و چون «حرقوص» چنین موقعیتی نداشت دچار لعن و طعن گردیده است اگر او نیز مانند معاویه دارای ثروت و قدرت بود جنایات او هم در زیر پرده مستور می ماند.

قدری واضحتر بگوئیم: حرقوص بن زهیر از جمله اصحاب و از اهل بدر بوده و در تمام غزوات پیامبر حاضر و فداكاریها نموده است فقط آن بخت برگشته در فاجعه ی صفین به حضرت

[صفحه 20]

علی علیه السلام عاصی گردیده و در جنگ نهروان شركت داشته است و حالا تمام ارباب تواریخ حرقوص را با نفرت و لعنت یاد كرده اند و ابدا صحابه بودن او منظور نظر كسی نمی باشد زیرا كه او بر امام حق عاصی شده و مقدار یك روز بر ضد آن حضرت جنگ نموده و در این واقعه به هلاكت رسیده است.

ولی معاویه كه فجایع او اسلام را دچار وحشت و مصائب گوناگون نموده بدعتها وضع كرده، اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را لعن و سب نموده و در مقابل جماعت صحابه به حضرت امیرمومنان و سبطین مكرم او نعوذبالله لعن و نفرین نموده و خلافت اسلامی را به شكل سلطنت كسری و قیصر تبدیل كرده، از بزرگان صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمار یاسر و اویس قرنی را شهید كرده، می توان گفت: هرگاه تمام فجایع او را كنار گذاشته فقط در قتل حجر بن عدی بحث و دقت نمائیم در حكم بر اینكه معاویه شریر و ظالم و یاغی و ملعون است هیچ تردیدی نخواهیم داشت، افسوس كه معاویه با وجود این همه مظالم بی شمار باز با لقب امیرالمومنین ملقب و تمام مظالم او در پرده ی نسیان مخفی مانده حتی در فسق و فجورهای خود نسبت اجتهاد به او می دهند، فقط در اجتهاد خود در صورت خطا هم مثل مثاب بوده است.

همینكه سخن قاضی به اینجا می رسد به شدت منقلب شده می گوید: من می گویم كه لعنت بر چنین مجتهدی كه نور دیده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حسن مجتبی را شهید نموده، و در این موضوع اجتهاد نماید، نفرت عالم به چنان مجتهدی كه مثل یزید جنایتكار را بر امت مرحومه مسلط نماید و چه جنایتها بكند؟! «عمر النسفی» در كتاب معروف خود موسوم به «عقاید النسفی» می گوید: محاربه و تمام افعال معاویه حمل بر اجتهاد می شود، اگر كسی سوال كند چرا اعمال و افعال «حرقوص بن زهیر» حمل بر اجتهاد نمی شود؟ چه جوابی خواهند داد! عجبا. نظر به اینكه حرقوص نه درهم و دینار داشت و نه صاحب شمشیر بران بود تا قوه اجتهاد بر او بدهد. راست است كه قدرت و شوكت بنی امیه پرده پوش تمام عیوب و فجایع معاویه بوده، علما و ارباب تاریخ به بحث و انتقاد از اعمال ظالمانه ی او جسارت نكرده اند و تمام آثار همان عصر، در زمانهای بعد سرمشق و دستورالعمل گردیده است...»[18].

این راستی بسیار عجیب است كه تمام این مخالفتها را به عنوان اینكه «مجتهد» بود توجیه كردند و اگر بشود چنین گناهان عظیمی را به وسیله «اجتهاد» توجیه نمود دیگر هیچ

[صفحه 21]

قاتلی را نمی توان ملامت نمود و یا حدود الهی را درباره ی او اجرا كرد زیرا كه ممكن است اجتهاد كرده باشد.

مثلا در میدان جنگ جمل یا صفین و یا نهروان دو گروه در مقابل هم ایستادند كه قطعا هر دو بر حق نبودند، چرا كه جمع بین ضدین محال است، با این حال چگونه می توان هر دو را مشمول رضای خدا دانست زیرا همه می دانستند علی علیه السلام یا بر طبق نص پیامبر و یا با انتخاب مسلمین خلیفه بر حق اوست، در عین حال بر روی او شمشیر كشیدند، این كار را چگونه می توان از طریق اجتهاد توجیه كرد؟! چرا شورش «اهل رده» را در زمان ابوبكر از طریق اجتهاد توجیه نمی كنند و رسما آنها را مرتد می شمارند، اما شورشیان جمل و صفین و نهروان را مبرای از هر گونه گناه می دانند؟!

كوتاه سخن اینكه، همین اعتقاد مشئوم به قدری منطق علمای بزرگ اهل سنت را خراب كرده كه با درجه علمی آنها ابدا تناسب ندارد و آنها اگر ارادتی به خلفاء و صحابه می ورزند فقط به اعتبار صحابی بودن و انتسابشان به پیامبر است و این تعجب آور است كه آنها در مقام ارادت به خلفاء و صحابه حتی تا جسارت به شخص پیامبر و رنجاندن آن بزرگوار پیش رفته اند، مثلا آنها فكر نمی كنند اگر عمر را در اعتراضی كه بر پیغمبر كرد- مانند قرار داد حدیبیه و منع نوشتن نامه در مرض فوتش و موارد دیگر- خطاكار و گنه كار نشمارند باید پیامبر را خطاكار شناسند! الان نه سفره های رنگین و پولهای گزاف و مقامات دولتی بنی امیه وجود دارد و نه ترس از دژخیمها و جلادهای آنها و كشتار و تبعید و حبس و زجر مخالفشان. حالا كه تهدید و تطمیعی برای جانبداری از خلفا و صحابه در كار نیست، پس چرا علمای اهل سنت نمی توانند این طلسم را بشكنند؟ چرا خطاها و لغزشهای صحابه را نادیده می گیرند و افعال و رفتار آنها را با دیده انتقاد نمی نگرند؟! و چرا راه تحقیق را به روی اهل تحقیق بسته اند؟!

[صفحه 23]


صفحه 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 23.








    1. ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 9 -1 و 10.
    2. ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 9 -1 و 10.
    3. مقدمه ابن خلدون، 215.
    4. صحیح مسلم، ج 317:2- جامع الاصول، ج 120:11- ح/ 7973.
    5. مستدرك حاكم، ج 128:1- الفرق بین الفرق، عبدالقادر بغدادی، ص 7 و 8.
    6. تفسیر المنار- ج 8 ص 221-222.
    7. تاریخ ابن عساكر، ج 3 ص 117.
    8. الامامه و السیاسه، ج 1 ص 78 چاپ مصطفی بانی حلبی مصر.
    9. تاریخ بغداد، ج 13 ص 186 و 187- خطیب خوارزمی، المناقب، 57- روزبهان خنجی ابطال نهج الحق فصل 24.
    10. مقدمه ابن خلدون، فصل 30 فی ولایه العهد از، ص 210 تا 218- ترجمه، ج 1 ص 409-418.
    11. مقدمه ابن خلدون، فصل 30 فی ولایه العهد از، ص 210 تا 218- ترجمه، ج 1 ص 409-418.
    12. الاصابه، ج 1 ص 10 و 17 و 18.
    13. ذهبی، كتاب الكبائر، ص 238.
    14. الاصابه، ج 1، ص 17 و 18.
    15. نظریه عداله الصحابه، ص 110.
    16. العداله الاجتماعیه فی الاسلام، ص 186 و 187- چاپ قاهره 1388 ه.
    17. الاسلام المفتری علیه بین الشیوعیین و الراسمالیین ص 76 چاپ مصر.
    18. تشریح و محاكمه در تاریخ آل محمد، ص 27 و 30.